عشوه گر و طنّاز می آیی
سرگران و رقص کنان تاکی؟
بر لبم خنده های ناب می خواهی
هیچ می پرسی از دل زارم؟!
یا خودت را عزیز می داری
می رسی های های کنان از راه
نکند مرا بازیچه می خواهی
اندکی تامل کن و بنگر
مضحکه ی روزگاری می دانی؟!
تو به من می خندی غرق هوسم
من به تو می نازم که چون می آیی
پس به هوش باش ای بهار مغرور
که خودت را مرغ زیرک میدانی
هنر خالقی نه تو خوبرویی
گر درغزلم رنگ و بو یی داری
به اشارتش ابرها می گریند
که توجلوه کنی به طنّازی
تا که انسان ها به خود آیند
که نیامده اند به سیه بازی
تاسپیده راهی نیست ...
برچسب : بهاره رهنما,بهاره هدایت,بهاره افشاری,بهار,بهاره کیان افشار,بهارات الكبسة,بهار نارنج,بهارات,بهارات الشاورما,بهارات الفلافل, نویسنده : imehr1356e بازدید : 65